عشق و دوستی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مرکز آموزشی نرم افزار ها به زبان پارسی
v امروز : 25 بازدید v دیروز : 97 بازدید v کل بازدیدها : 117927 بازدید
پیامکهای توپ توپ البوم عکس داستان های کوتاه آموزش عکس های مهناز افشار مصاحبه بابهترین بازیگران ایرانی حوادث اسفند 1387 فروردین 1388 تادوست داشتن است چراعشق؟؟ حتما ببینید جدول لیگ برتر تا هفته هشتم اخبار پرسپولیس در آستانه دربی گلزنان لیگ تاهفته هشتم شهریور 1387 دنیای عکس دختر!!!بیاتوکیف میکنی شب اول عروسی خودارضایی در جوانان تجربه های نامزدی 10کلمه جدید برای جذب زنان آموزش روابط زناشویی زن چیست؟/ خصوصیات پسرها از14سالگی تا 28سالگی درباره دلنوازان شباهت دختر وپسرهای ایرونی(جالب) دردستشویی با موبایل حرف نزن... عکس از پارتیهای دخترانه کدچت برای وبلاگ
|
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . نویسنده : وحید ثابت پور
خلاصه زندگی دخترا (ضد دختر) قصد توهین یا ناراحتی دختر خانم های عزیز ایرانی و اصلا ندارم
در این دنیا یک سری موجوداتی وجود دارند که حکمت خلقتشونو فقط خدا می دونه.
هرچی دانشمنده ، فیلسوفه ، خداشناسه روی این خلقت زور زدند فکر کردند که چی شد که خدا یه همچین موجودی آفرید به هیچ نتیجه ای نرسیدند. این موجود جنس مونثه که امروز می خوام از کودکی تا بزرگسالی را براتون بگم. تا وقتی که بچه اند با هر نه نه قمری بازی می کنند.یه کم که بزرگ میشند و میرند مدرسه تازه یاد می گیرند که با غریبه ها حرف نزنند یه کم که بزرگتر میشند (حدود سن 13 تا 15 سال) تا یه پسر بهشون متلک می پرونه، خودشونو میگیرند و فکر می کنند که خیلی خوشگلند حالا نمی دونه که پسرها برای جور کردن پایه خنده به اونا متلک می پرونند. بعد که با یکی دوست شدند فوری ظرف نیم ساعت عاشق میشند البته از عشق هیچی نمی دونند و حالیشون نیست و آگاهی اونا از عشق در حد دیدن چندتا فیلم هندی و سریالهای صدا و سیماست که بیننده هاشون فقط خوداشونند. وقتی میرند دبیرستان کم کم مدت ایستادن جلوی آینه افزایش چشمگیری پیدا میکنه و دست به آرایش می برند البته در حد مجاز یعنی هنوز نمی تونند زیر ابرو و سبیلاشونو بردارند. تا پایان دبیرستان هم درصد بتونه(کرم و پنکک و سفید کننده و اینجور چیزا) روی صورت بالا میره. همش جلوی آینه می ایستند و با مداد چشماشونو هی از طرفین ادامه میدند تا بلکه درشت به نظر بیاد. تو این دوره خیلی خوش بینند چون فکر میکنند که خوش هیکل و خوشگل هستند. اگر پسری ازشون ساعت بپرسه جواب که نمیگیره هیچ چندتا فحشم میشنوه . بعد از دبیرستان یه عده میرن دانشگاه که فعلا با با اونا کاری ندارم یه عده هم هستند که ازدواج می کنند و یه عده دیگه هم که معمولا از قشر بدترکیب هستند بدون شوهر می مونند که اصطلاحا باید انداختشون تو خمره و باهاشون ترشی درست کرد . هرکی می پرسه چرا ازدواج نمی کنی میگه می خوام درس بخونم بگذریم که معدل دیپلمش54/9 .اونایی هم که ازدواج میکنند واقعا آرزوی صبر و بردباری و شکیبایی برای شوهراشون داریم. وقتی به سن 30 سال میرسند دیگه سن بالا تر نمیره همونجا درجا میزنه . وقتی به 40 سال میرسند وارد پست وزارت جنگ خانواده میشند و خونه را به پادگان تبدیل میکنند و با سلاح نق و نوق رو مخ شوهراشون مانور میدند و رژه مرند. بعضی وقتا هم با هم یه جا جمع میشند و همینطور که سبزی پاک میکنند یک جلسه بزرگ غیبت(دیدی شمسی خانوم چی کار کرد و....)و شایعه سازی (فلان بازیگر چهارتا زن داره و....)و یک کلاغ چهل کلاغ (تصادف دیروز ده تا کشته داده و رانندشو امروز اعدامش کردند و....) و از هر دری حرف میزنند. سن که از 50 رفت بالا .... ؟؟؟؟؟ ولش کن از اینجا به بعدش دیگه شوخی بردار نیست فوق العاده خطرناکه تا همینجاشم کلی دشمن پیدا کردم. قصد توهین یا ناراحتی دختر خانم های عزیز ایرانی و اصلا ندارم
نویسنده : وحید ثابت پور
داستان کوتاه : عشق واقعی چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره . لطفا برای خواندن بقیه این داستان زیبا به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید
داستان زیبای خنده تلخ سرنوشت لطفا برای خواندن بقیه داستان به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید
بهترین داستان های کوتاه را در زندگی خود کجا خوانده اید ؟ رفتن به لیست داستانهای بهار-بیست از اول تا به امروز » اولین نیستیم ..!! اما بهترینیم ... « کنار خیابون ایستاده بود لطفا برای خواندن بقیه داستان به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید
نویسنده : وحید ثابت پور
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم... کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم... میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ... انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ... شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما لطفا برای خواندن بقیه این متن به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید ««« ادامـــه مــطــلــب »»» این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ... و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ... تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی... زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم... لطفا برای خواندن بقیه این متن به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید ««« ادامـــه مــطــلــب »»» نویسنده : وحید ثابت پور
میتوانید تصاویر مربوط به فال حافظ را در بین نوشته ها استفاده کنید و یا از تصاویر و عروسک های جدید یاهو ، تصاویر عاشقانه ، قلب
عروسک های دختر و پسر ، منظره ، عکس های لاو ، و تصاویر دیدنی و جالب دیگر قرار دارد که شما وبلاگ نویسان عزیز میتوانید از این تصاویر نیز در بین نوشته های خود استفاده کرده و زیبایی وبلاگتان را برای خودتان و بینندگان وبلاگتان افزایش دهید ..... **..** ..... نویسنده : وحید ثابت پور
یک داستان زیبا و منحصر به فرد فرق عشق با ادواج شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی... شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی ؟ با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم. استاد گفت: عشق یعنی همین...! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟ ... استاد گفت. .... برای خواندن ادامه این داستان زیبا به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید ««« ادامـــه مــطــلــب »»» نویسنده : وحید ثابت پور
بهای عشق و خیانت
هـیرتا فـرزند سـورنا مدتها بودکه درکاخ بزرگ ییلاقی پدرش زندگی میکرد. چند سـالی بود که زن اولش مرده بود و چون از او فـرزندی نداشـت در سـال اخیر با دخـتر جوان 21 سـاله که اتفاقاً دریک دهـکده با او آشـنا شـده بود عـروسی کرد. هـیرتا هـنگامیکه از شـکار بر می گشـت نزدیک دهـکده به ماندانا برخورد. ماندانا کوزهء آب بزرکی بردوش گرفـته و از چشـمه بخانه آب می برد، از وی آب خواسـت نامش را پرسـید و همان شـب اورا از پدر پیرش خواسـتگاری کرده و روز بعـد ماندانا را به قـصر خود آورد. ماندانا دخـتر زیبا و بلند قـد و خوش اندام بود و با چشـم های دشـت و سـیاه، گیسـوان بلند، صدای دلکش و آرزوها بزرگ در قصر بزرگ هـیرتا وارد شـد. هـیرتا بیشـتر اوقات خودرا به سـرکشی املاک دور دسـت خود و شـکار می گذزانید و کمتر به دلخوشی ماندانای جوان و زیبا می پرداخـت. روزها و هـفـته های اول به ماندانا بد نگذشـت. ولی پس از چندی زندگی برای ماندانا دوزخی شـد و کاخ بزرگ و با شـکوه هـیرتا برای او زندانی شـد بود، هـیرتا جوان نبود و بیش از دو برابر سـن ماندانا داشـت. زندگی یک دخـتر جوان پر عـشق با یک مردیکه با او اختلاف سـنی زیادی دارد چه میتواند باشــد؟ ماندانا به نوازش و سـرود های دیوانه جوانی احتیاج داشـت و هـیرتا با کار های زیادی که داشـت نمی توانسـت نیازمندیهای روح پرشـور اورا برآورد. باین جهت ماندانا رنج می برد و کم کم زرد و افـسـرده مثل گل سـرخ درشـت و پر آبی که نا گهان در برابر خورشـید سـوزانی قـرار میگیرد، پژمرده میگشـت. هـیرتا که زن جوانش را بخوبی می پایید، فـهمید که اگر برای نجات او نیندیشـد ماندانا را از دسـت خواهـد داد. با او دلبسـتگی زیادی داشـت و زنش را مانند بهـترین چهره ها و گرانبها ترین جـواهـر هـا دوسـت میـداشــت . یکــروز ظهــر کـه میخواسـتند نهار بخورند ماندانا مثل هفته اخیر میل نیافـت که چیزی بخورد، گیلاس شـرابش را برداشـت لبش را تر کرد و سـپس بی آنکه اندکی ازآن بنوشـد آنرا برجای گذاشـت، بانگاه غبار آلود و ترحم آوری یک آن به هـیرتا نگریسـت و بعـد سـرش را پائین انداخـت؛ هـیرتا با صدای گرفـته گفـت...... برای خواندن بقیه این داستان زیبا به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید ««« ادامـــه مــطــلــب »»» نویسنده : وحید ثابت پور
* عشق و ثروت و موفقیت * زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
لطفا برای خواندن بقیه متن به روی ادامه مطلب کلیک کنید ««« ادامـــه مــطــلــب »»» نویسنده : وحید ثابت پور
لاگه میخوای عکسهای توپ ببینی بر به قسمت دنیای عکس دختر!!!!!!!!!!!!!!!شک نکن کیف میکنی نویسنده : وحید ثابت پور
نویسنده : وحید ثابت پور
لیست کل یادداشت های این وبلاگ مادر |
شناسنامه v پارسی بلاگv پست الکترونیک v RSS v Atom v
نویسندگان وبلاگ : نویدمحمدی[46] باعرض سلام خدمت شما کاربر عزیزبنده وحیدثابت پوروبه همراه دوست عزیزم نویدمحمدی برای بوجودآوردن فضایی دل نشین وادبی وسخنان تاثیرگذاری از بزرگان علم روانشناسی تصمیم به راه اندازی این وبلاگ گرفتیم وامیدواریم مطالبمون باعث آزرده خاطری کسی نشه شما هم میتونید بانظرات خودتون ما رو در این امرهمراهی کنید. تلفن:09394928137
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
template designed by Rofouzeh |